آخرین مطالب پيوندها نويسندگان |
باربی ناز
باربی
پنج شنبه 25 شهريور 1392برچسب:, :: 9:50 AM :: نويسنده : باربی ناز
پنج شنبه 23 شهريور 1392برچسب:, :: 9:26 AM :: نويسنده : باربی ناز
ادامه مطلب ... جمعه 29 شهريور 1392برچسب:, :: 2:56 AM :: نويسنده : باربی ناز
بي احترامي نيست، فقط يه شوخيه یه آقایی که دکترای ریاضی محض داشته هر چی دنبال کار میگرده بهش کار نمیدن.
بعد از کلی تلاش متوجه میشه شهرداری تعدادی رفتگر بی سواد استخدام میکنه.
خلاصه خودشو معرفی میکنه و مشغول به کار میشه.
بعد از 2-3 ماه میگن همه باید در کلاسهای نهضت شرکت کنید.
این بنده خدا هم شرکت میکنه.
یه روز دبیر محترم در کلاس چهارم ایشون رو میبره پای تخته تا مساحت یک متواضی الاضلاع رو حساب کنه.
تو این فکر بوده که انتگرال بگیره یا نه که میبینه همه دارن داد میزنن:
انتگرال بگیر....
چهار شنبه 27 شهريور 1392برچسب:, :: 1:47 AM :: نويسنده : باربی ناز
خیـانت دیجیتـالـی در شبکـه هـای اجتمـاعـی
دیروز که کتی وارد اکانت فیسبوک خود شد، متوجه شد که یک پیام خصوصی از امیر دارد. آشنایی آنها به دوران دبیرستانشان برمیگردد و به نظر میرسید که امیر میخواهد این رابطه را دوباره آغاز کند. ادامه مطلب ... سه شنبه 12 شهريور 1392برچسب:, :: 12:28 AM :: نويسنده : باربی ناز
روزی از دانشمندی ریاضیدان نظرش را درباره زن و مرد پرسیدند. جواب داد:.... اگر زن یا مرد دارای (اخلاق) باشند پس مساوی هستند با عدد یک =1
ولی اگر زمانی عدد یک رفت (اخلاق) چیزی به جز صفر باقی نمی ماند و صفر هم به تنهایی هیچ نیست،
پيامبر صلى الله عليه و آله: حَسِّنوا أَخلاقَكُم وَ الطُفوا بِجيرانِكُم وَأكرِموا نِساءَ كُم تَدخُلُوا الجَنَّةَ بِغَيرِ حِسابٍ؛ اخلاق خود را نيكو كنيد و با همسايگان خود مهربان باشيد و زنان خود را گرامى بداريد تا بى حساب وارد بهشت شويد. جمعه 8 شهريور 1392برچسب:, :: 4:21 PM :: نويسنده : باربی ناز
چقدر خنده داره
که یک ساعت خلوت با خدا دیر و طاقت فرساست. ولی 90 دقیقه بازی یک تیم فوتبال مثل باد میگذره!
ادامه مطلب ... پنج شنبه 7 شهريور 1392برچسب:, :: 5:1 PM :: نويسنده : باربی ناز
![]() موجیم و وصل ما ، از خود بریدن است سه شنبه 5 شهريور 1392برچسب:, :: 11:38 AM :: نويسنده : باربی ناز
دوستان شرح پریشانی من گوش کنید داستان غم پنهانی من گوش کنید قصه بی سر و سامانی من گوش کنید گفت وگوی من و حیرانی من گوش کنید شرح این آتش جان سوز نگفتن تا کی سوختم سوختم این راز نهفتن تا کی روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم ساکن کوی بت عربدهجویی بودیم عقل و دین باخته، دیوانهٔ رویی بودیم بستهٔ سلسلهٔ سلسله مویی بودیم کس در آن سلسله غیر از من و دل بند نبود یک گرفتار از این جمله که هستند نبود نرگس غمزه زنش اینهمه بیمار نداشت سنبل پرشکنش هیچ گرفتار نداشت اینهمه مشتری و گرمی بازار نداشت یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت اول آن کس که خریدار شدش من بودم باعث گرمی بازار شدش من بودم عشق من شد سبب خوبی و رعنایی او داد رسوایی من شهرت زیبایی او بسکه دادم همه جا شرح دلارایی او شهر پرگشت ز غوغای تماشایی او این زمان عاشق سرگشته فراوان دارد کی سر برگ من بی سر و سامان دارد چاره اینست و ندارم به از این رای دگر که دهم جای دگر دل به دلآرای دگر چشم خود فرش کنم زیر کف پای دگر بر کف پای دگر بوسه زنم جای دگر بعد از این رای من اینست و همین خواهد بود من بر این هستم و البته چنین خواهدبود پیش او یار نو و یار کهن هر دو یکیست حرمت مدعی و حرمت من هردو یکیست قول زاغ و غزل مرغ چمن هر دویکیست نغمهٔ بلبل و غوغای زغن هر دو یکیست این ندانسته که قدر همه یکسان نبود زاغ را مرتبه مرغ خوش الحان نبود چون چنین است پی کار دگر باشم به چند روزی پی دلدار دگر باشم به عندلیب گل رخسار دگر باشم به مرغ خوش نغمهٔ گلزار دگر باشم به نوگلی کو که شوم بلبل دستان سازش سازم از تازه جوانان چمن ممتازش آن که بر جانم از او دم به دم آزاری هست میتوان یافت که بر دل ز منش یاری هست از من و بندگی من اگرش عاری هست بفروشد که به هر گوشه خریداری هست به وفاداری من نیست در این شهر کسی بندهای همچو مرا هست خریدار بسی مدتی در ره عشق تو دویدیم بس است راه صد بادیهٔ درد بریدیم بس است قدم از راه طلب باز کشیدیم بس است اول و آخر این مرحله دیدیم بس است بعد از این ما و سرکوی دلآرای دگر با غزالی به غزلخوانی و غوغای دگر تو مپندار که مهر از دل محزون نرود آتش عشق به جان افتد و بیرون نرود وین محبت به صد افسانه و افسون نرود چه گمان غلط است این ، برود چون نرود چند کس از تو و یاران تو آزرده شود دوزخ از سردی این طایفه افسرده شود ای پسر چند به کام دگرانت بینم سرخوش و مست ز جام دگرانت بینم مایه عیش مدام دگرانت بینم ساقی مجلس عام دگرانت بینم تو چه دانی که شدی یار چه بی باکی چند چه هوسها که ندارند هوسناکی چند یار این طایفه خانه برانداز مباش از تو حیف است به این طایفه دمساز مباش میشوی شهره به این فرقه همآواز مباش غافل از لعب حریفان دغا باز مباش به که مشغول به این شغل نسازی خود را این نه کاریست مبادا که ببازی خود را در کمین تو بسی عیب شماران هستند سینه پر درد ز تو کینه گذاران هستند داغ بر سینه ز تو سینه فکاران هستند غرض اینست که در قصد تو یاران هستند باش مردانه که ناگاه قفایی نخوری واقف کشتی خود باش که پایی نخوری گر چه از خاطر وحشی هوس روی تو رفت وز دلش آرزوی قامت دلجوی تو رفت شد دلآزرده و آزرده دل از کوی تو رفت با دل پر گله از ناخوشی خوی تو رفت حاش لله که وفای تو فراموش کند سخن مصلحتآمیز کسان گوش کند شاعر: وحشی بافقی دو شنبه 4 شهريور 1392برچسب:, :: 3:7 PM :: نويسنده : باربی ناز
گاهي با خواندن شعري احوالاتت عوض مي شود . يا قدم مي زني يا چيزي زمزمه مي كني . گاهي شعري ، گوياي بخشي از زندگي توست و نداشته ها يا بهتره بگويم از دست رفته هايت را بيداد مي كند . شرح حال توست و غمها يت را به تصوير مي كشد . بخوانيد ...
" بهانه بياور " از " سيد علي صالحي "
از پشت اين پرده خيابان جور ديگري ست ، درها پنجره ها درخت ها ديوارها ، و حتي قمري تنبل شهري . . .
همه مي دانند من سالهاست چشم به راه كسي ، سرم به كار كلمات خودم گرم است .
تو را به اسم آب تو را به روح روشن دريا به ديدنم بيا ، مقابلم بنشين ، بگذار آفتاب از كنار چشم هاي كهن سال من بگذرد . من به يك نفر از فهم اعتماد محتاجم من از اين همه نگفتن بي تو خسته ام خرابم ويرانم ، واژه برايم بياور بي انصاف !
چه تند مي زند اين نبض بي قرار ، بايد براي عبور از اين همه بيهودگي بهانه بياورم .
بحث ديگري هم هست يك شب يك نفر شبيه تو از چشمه ي انار برايم پياله آبي آورد ، گفت : تشنگي هاي تو را آسمان هزار ارديبهشت هم تحمل نخواهد كرد .
او به جاي تو آمده بود اما من از اتفاق آرام آب فهميدم ماه سفير كلمات سپيده دم است.
دارد صبح مي شود : ديدار آسان كوچه ، ديدار آسان آدمي و درها پنجره ها درخت ها ديوارها.
هي تكرار چشم به راه كي ! تا كي ... ؟ شنبه 25 شهريور 1392برچسب:, :: 6:37 AM :: نويسنده : باربی ناز
افراد شجاع و نترس همه جا هستند، حتی در میان کوه های مرتفع نروژ،مکانی که انسان به سختی بر ان قدم می نهد.
اما در کمال تعجب مردی تنها را در دوردستها مشاهده کرد که بر لبه صخره ای ایستاده و در حال تماشای منظره پائین است.این عکاس می گوید، ارتفاع مکانی که مرد ایستاده بود بیش از ۳۰۰۰ متر بود ولی او بی پروا در حال نظاره منطقه زیر پایش بود. نظر نشه فراموش لامپ اضافی خاموش
|
|||
![]() |